سفر کوتاه، گردش
پسرخاله؛ پسرعمه؛ پسردایی؛ پسرعمو
دخترخاله؛ دخترعمه؛ دختردایی؛ دخترعمو
آرام، بدون تنش
غذا خوردن؛ (چیزی) خوردن
پرواز کردن
چیزی را کباب کردن
خندیدن
خیلی وقت پیش اتفاق افتادن
هیچ چیز
دایی؛ عمو؛ شوهر خاله؛ شوهر عمه
سفر کردن، مسافرت کردن
دریاچه
پیادهروی، قدمزنی
فروختن
قصدِ سفر کردن، قصد سفر داشتن
هوا