گنجینه واژگان
etwas beenden
beendet, beendete, hat beendet

چیزی را به پایان رساندن، تمام کردن

خود؛ مالِ خود

چند تا

fleißig
fleißiger, am fleißigsten

باپشتکار، پرکار

hart
härter, am härtesten

سخت

... می‌داشتم

یک ... لطفا!

میل داشتم ... / دوست داشتم ...

دوست داشتم که ...

فرصت شغلی، کار

(von etwas) träumen
träumt, träumte, hat geträumt

رویای چیزی را در سر پروراندن

sich etwas wünschen
wünscht, wünschte, hat gewünscht

برای خود چیزی آرزو کردن، آرزویی داشتن